در مسیر راه با جمع جوانان میوه فروش سر خوردم آتش زرتشتی افروخته بودند و به روی ناملایمتی های روزگار لبخند میزدند،
مرا به گرم شدن دعوت کردن لحظه ی کنارشان نشستم
و صحبت کردیم بعد پیشتر و پیشتر رفتم با مادر نازنین سر خوردم که در کنار جاده ایستاده بود.
تن این فرشته الهی اندک اندک از شدت سرما میلرزید
سلام کردم و دستش را گرفتم از جاده هر دو گذشتیم
اندکی خورد و ریز بر دوش اش بود و قدری شش و جگر نیز در خریطه ی با خود داشت، پیاده رو را تا نزدیک محل بود باش وی پیمودم و از زندگیش چندان ناراحت نبود و پیوسته مرا دعا میکرد. دستش را محکم گرفته بودم چون پاهای ضعیفش گاه گاهی روی برف و یخ می لغزید
او خیلی شیرین حرف میزد و شکر گذار بود.
صبوری و استقامتش را ستودم.
گلویم بغض کرده بود و بارش برف حایل اشک هایم میشد.
خداوند متعال بالای این سرزمین و مردمانش رحم کند.
و آینده روشن و عاری از جنگ را نصیب مان گرداند.
زندگی اینگونه در شهر من جریان دارد..
با مهر و ارادت
#احمدمحمودامپراطور
دوشنبه 16 جدی 1398 خورشیدی
#کابل
از شیر جان بابت اخذ تصاویر ممنونم.